جدول جو
جدول جو

معنی خدمت رسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خدمت رسیدن
(بِ سِ پُ دَ)
بحضور کسی رسیدن. بمجلس بزرگی وارد شدن. بحضرت درآمدن. بحضور آمدن. درآمدن بر کسی. تشرف حاصل کردن. (این ترکیب در موردی بکار می رود که گوینده بقصد احترام از حضور در مجلس مخاطب یا کس دیگر یاد کند).
- خدمت کسی رسیدن، بحضور او درآمدن. مشرف شدن. نزد وی رفتن. نزدیک کسی شدن.
- ، تعبیریست طعن آمیز از گوشمالی دادن. جزای فعل زشت را دادن. مکافات بدرفتاری کردن
لغت نامه دهخدا
خدمت رسیدن
به حضور رسیدن، مشرف شدن، شرفیاب شدن، تشرف حاصل کردن، تنبیه کردن، ادب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن، تلافی کردن، جبران کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ رَ تَ)
بندگی رسانیدن. عرض ارادت رسانیدن. سلام رسانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
ای صبا گر بجوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ /پُو کَ دَ)
آزار و اذیت پدید آمدن. ناراحتی ورنج بوجود آمدن:
ز ماران ضحاک زحمت رسید
همی هر یک از دوش او سر کشید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَصْ کَ / کِ دَ)
بخشایش و عفو رسیدن. مغفرت آمدن:
بخوان تا بخواند دعایی براین
که رحمت رسد زآسمان بر زمین.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ شُ دَ)
کنایه از غالب و توانا بودن برچیزی. (آنندراج). فرصت یافتن. توانایی داشتن. توانستن. امکان وصول یافتن. دسترس پیدا کردن:
اگردستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که آن چونست و این چون.
باباطاهر.
بعد از آن دست هیچکس به مملکت ایشان نرسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 70).
از دست آنکه دست به وصلت نمی رسد
جانم ز لب گذشت و به بالای سر رسید.
خاقانی.
اگر دست رسیدی و ممکن شدی که به سواد دیده بر بیاض چهره نبشتی... قاصر و خجل سار بودی. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 97).
ای که دستت می رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار.
سعدی.
چو دستت رسد مغز دشمن برآر
که فرصت فروشوید از دل غبار.
سعدی.
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست.
سعدی.
از سر زلف عروسان چمن دست بدارد
به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را.
سعدی.
پایت بگذار تاببوسم
چون دست نمی رسد در آغوش.
سعدی.
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست زدامن نکنیمت رها.
سعدی.
سعدی چو به میوه می رسد دست
سهلست جفای بوستان بان.
سعدی.
تا بگیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یارب است.
حافظ (از آنندراج).
- دست نرسیدن، فرصت نیافتن. مجال نداشتن: دستم نمیرسد به خدمت شما برسم. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- امثال:
دستت چو نمیرسد به بی بی، دریاب کنیز مطبخی را. (امثال و حکم).
دستت چو نمیرسد به کوکو، خشکه پلو را فروکو. (امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا